یزد

شنبه, 8 اردیبهشت 1403

رزرواسیون آنلاین - (کلیک کنید)

 

شيريني سفر به يزد

 

شيريني سفر به يزد

صداي الله‌اكبر اذان، از دور به گوش مي‌رسد. اتوبوس در حال حركت است، هر قدر جلوتر مي‌رود از وضوحي صداي اذان كاسته مي‌شود. هوا هنوز تاريك است. باور نمي‌كنم كه به همين زودي صبح شده باشد. مهم‌تر از هر چيز شب گذشته هنگامي كه مي‌خواستم سوار اتوبوس شوم، تصور چنين گرمايي از اتوبوسي به ظاهر باكيفيت را نداشتم؛ زندگي خيلي مواقع گونه ديگري رقم مي‌خورد، متفاوت از آنچه تو مي‌انديشي و در ذهنت مي‌گذرد.  

موقع پياده شدن، ذهنم عقب‌گرد مي‌كند به سرماي سرد دهه سوم بهمن تهران كه با قدرت تمام ابرهايش را بر آسمان تهران پهن كرده است. وقتي كه پياده مي‌شوم، يك بار ديگر تمام آنچه در ذهنم داشتم، به يك بار فرو مي‌ريزد، نسيمي كه سوز زيادي ندارد و دوست داري به آن دل بسپاري...

تلاش مي‌كنم موقعيتم را بشناسم، يك پمپ‌بنزين، مسجد و بياباني بي‌انتها و البته روشنايي زيادي هم نيست كه ديد چشم را به عمق دورتري برساند؛ همه از هم مي‌پرسند كه اينجا كجاست؟ ‌در نهايت يكي از همراهان پاسخ مي‌دهد كه نائين را پشت سر گذاشته‌ايم و اينجا نخستين مسجد خارج از شهر نائين است.

نائين، شهر دار قالي و عبابافي، شهر مساجد كهن و شهري كه نشان از ايران ديرين دارد و اگر زمان امان بدهد، بايد براي بازديد از آن وقت بگذارم؛ بويژه پيش از آن‌كه كارگاه‌هاي عبابافي آن محكوم به تعطيلي هميشگي شوند.

پس از توفقي 20 دقيقه‌اي، اتوبوس آرام آرام شروع مي‌كند به حركت. خورشيد در مرزهاي رستن و روييدن و طلوع كردن، طلايي طلايي است. هر سمتي را كه نگاه مي‌كني، بيابان است و اندكي بوته‌هاي كوچك كه سرماي سرد كوير، آنها را به مرز زردي نشانده است.

«به سمت ميبد و اردكان»؛ اين نخستين تابلويي است كه توجهم را به خود جلب مي‌كند و اين يعني آغاز رسيدن به استان كويري يزد، شهر اديان كهن، شهر مردمان ديندار و شهري كه «قيام»، «قعود» و «قناعت» نماد آن است.

اردكان ـ ميبد

ساعت از 7 صبح گذشته است؛ اندكي توقف جلوي پليس راه اردكان و سپس ادامه مسير. بايد براي صبحانه توقف كنيم. هنوز نمي‌دانيم اردكان يا ميبد؟ به همين دليل يك بار بين اردكان و ميبد تردد مي‌كنيم. دوشهر همسايه كه تقريبا فاصله‌اي بين آنها نيست ولي هر كدامشان هويت خاص خودشان را دارند و بر آن اصرار دارند. هر چند هنوز صبح زود است، اما بيشترين چيزي كه در ميبد جلب توجه مي‌كند، تابلوي مغازه‌هاي كاشي و سراميك است و سفال.

در نهايت پاركي در اردكان براي صرف صبحانه انتخاب مي‌شود. هنوز احساس كويري ندارم، زمستان و چمن‌هاي سبز؛ اين نخستين تلنگري است كه مرا به وادي كوير مي‌برد. پيرمردي آن سوتر شيلنگ در دست مشغول آب دادن چمن‌هاست و اين تلنگر دومي است كه با قدرت بيشتر به خاطرم مي‌آورد كه اينجا كوير است و براي سرسبزي درختان همواره نياز است باغباني باشد و با آب گونه‌هاي سبز گياهان را نوازش كند.

صرف صبحانه زمان زيادي نمي‌طلبد. بايد حركت كنيم، اندكي گپ و گفت با پيرمرد باغبان. از حس خوبش مي‌گويد هنگامي كه سبزه‌ها را آب مي‌دهد. او مي‌گويد ما اينجا تقريبا تمام سال درختان را آب مي‌دهيم. زمستان يا بهار گاهي چند روز استثنا مي‌شود.

ميدان اميرچمخاق؛ نماد يزد

فاصله بين ميبد تا يزد حدود 50 كيلومتر است. بنابراين با سرعت خيلي آرام نيز كمتر از يك ساعت تا رسيدن به يزد زمان نياز است. مثل هميشه كنجكاوم اطرافم را جستجو كنم. قبل از ورود به بافت قديمي شهر، خيابان‌ها عريض است و البته هنگامي كه به بافت قديمي شهر، خيابان امام و خيابان قيام و ميدان اميرچخماق مي‌رسي، ترافيك و كمي سختي در رفت و آمد مشاهده مي‌شود كه البته اصلا قابل مقايسه با تهران نيست.‌ آفتاب يزد گونه‌هايم را نوازش مي‌كند، در همين حال تلفن همراهم به صدا درمي‌آيد، نخستين پرسشم درباره آب و هواي تهران است‌كه مي‌شنوم هنوز باراني است و ابري. تفاوت زيباي آب و هوايي سرزمين من، از جمله زيبايي‌هايي است كه مرا به اين آب و خاك پيوند داده است. اردبيل در ميان انبوهي از برف، رشت خيس خيس در زير باران، تهران گاهي ابري و گاهي آفتابي و يزد آفتاب درخشان و...

برنامه بازديد صبحگاهي، ديدن ميدان اميرچخماق است؛ بخش مهمي از جذابيت‌هاي شهر يزد پيرامون همين ميدان واقع شده است. نخستين نمادي كه در ميانه ميدان ، توجهم را به خود جلب مي‌كند، «آب» است.‌ بيراه نيست اگر بين ميدان امام اصفهان و ميدان اميرچخماق مقايسه‌اي داشته باشيم. هر‌دو ميدان نماد شهرند و آثار تاريخي شهر پيرامون آنها شكل گرفته است و مهم‌تر از هر چيز نمادهاي شهر پيرامون آنها وجود دارد، مسجد، مدرسه، بازار و...

مسجد در شمال ميدان واقع شده ‌ و هنوز پابرجاست، در شرق ميدان، بازاري به نام حاجي‌قنبر وجود دارد. بناي اوليه ميدان به قرن نهم بازمي‌گردد و بتدريج در دوران صفويه تكامل و بلوغ پيدا كرده و حوالي ميدان نيز مغازه‌هاي مختلف قرار گرفته است.

ترمه و قند و شيريني

در اطراف ميدان بيش از هر چيز مغازه‌هاي ترمه‌فروشي و قندفروشي و شيريني فروشي به چشم مي‌خورد. قندفروشي‌هاي اطراف ميدان خودشان قند درست مي‌كنند و همان‌جا نيز مي‌فروشند. كارگاه‌هاي كوچكي كه با 5 ،6 نفر كار مي‌كنند. اگر اغراق نباشد، از هر 3،4 مغازه يك مغازه قندفروشي است و نكته جالب اينجاست كه در همه مغازه‌ها نيز كمابيش مشتري وجود دارد.

قند كله مدت‌هاست كه از زندگي شهري حذف شده، اما در يزد وضعيت متفاوت است. امير صاحب يك مغازه قندفروشي است. او مي‌گويد قند از تركيب شكر و آب درست مي‌شود و در تركيب آخر قبل از اين‌كه قند پخته شود، شكر مرغوب به آن اضافه مي‌شود. از او مي‌پرسم آيا مردم اينقدر قند مي‌خرند و خيلي ساده پاسخ مي‌گويد، مگر نمي‌بينيد و اگر مردم خريد نمي‌كردند كه اين همه مغازه قندفروشي باقي نمي‌ماند.‌ فضاي مغازه‌هاي قندفروشي مرا ياد فضاي نانوايي مي‌اندازد. گردونه‌اي كه مي‌چرخد و سفيدي كه همه جاي مغازه‌ را فرا مي‌گيرد و قالب‌هاي قند كه به صورت مايع درون آن ريخته مي‌شود. پس از پخته شدن، هنوز قند كامل كامل خشك نشده است كه اوستا با حركتي ماهرانه قند را از قالب آن خارج مي‌كند و همه قندها پشت سر هم رديف مي‌شوند.‌ هميشه تعامل‌هاي انساني بيشتر از ساختمان‌ها و بقاياي تاريخي برايم اهميت داشته است. هرچند درون بافت قديمي و بازار اطراف ميدان اميرچخماق قدم مي‌زنم اما بيشتر همين قندفروشي‌ها و البته ترمه‌فروشي‌هاي اطراف ميدان، توجهم را به خود جلب مي‌كند. جانمازهاي سنتي مهم‌ترين نمادي است كه براي ما آشنا هستند، نمادهاي سنتي مثل جاموبايلي و كيف‌هاي كوچك ترمه نيز جلب توجه مي‌كند؛ حتي اگر قصد خريد نداشته باشي، دوست داري چند دقيقه بايستي و چشمانت را با رنگ‌هاي متنوع و زيباي ترمه نوازش كني.يكي از مهم‌ترين شعب شيريني حاج خليفه در اطراف همين ميدان اميرچخماق است كه تقريبا مردم براي خريد از آن صف كشيده‌اند.

مريم چهاربالش
 

fountainhead:

دیدگاه کاربران